هستی من نوشته: رضوان جوزانی قسمت اول خونسرد و بی خیال فارغ از هیاهوی سالن خانه پدرش روی مبل راحتی لم داده بود یک پایش را روی پای دیگرش انداخته بود و سرش را به پشتی مبل تکیه داده بود حواسش به همه مهمان ها بود اما ظاهرا از ...
المزيد من التفاصيلنمي دانم - تو چه طور؟ - در مورد شخص خاصي صحبت نمي كرديم بحثمان كلي بود - مطمئني؟ به چشمانم نگاه كرد داشتم مست مي شدم گرماي دستش در ان نم نم باران و هواي تقريبا سرد بهار در رگ و جانم نفوذ مي كرد عشق را
احصل على السعريمكنك أيضًا إرسال رسالة إلينا عبر هذا البريد الإلكتروني [email protected], سوف نقوم بالرد عليك في غضون 24 ساعة.أخبرنا الآن بحاجتك ، سيكون هناك أسعار أكثر ملاءمة!
هستی من نوشته: رضوان جوزانی قسمت اول خونسرد و بی خیال فارغ از هیاهوی سالن خانه پدرش روی مبل راحتی لم داده بود یک پایش را روی پای دیگرش انداخته بود و سرش را به پشتی مبل تکیه داده بود حواسش به همه مهمان ها بود اما ظاهرا از ...
المزيد من التفاصيل